۱۳۸۸/۱۲/۲۹

گنجینه ٥

...
آن روزها رفتند
آن روزهای برفی خاموش
کز پشت شیشه، در اتاق گرم،
هردم به بیرون خیره می گشتم
پاکیزه برف من، چو کرکی نرم، آرام میبارید
بر نردبام کهنه چوبی
بر رشته سست طناب رخت
بر گیسوان کاجهای پیر
و فکر می کردم به فردا، آه فردا
حجم سفید لیز
...
آن روزها رفتند
آن روزهای جذبه و حیرت
آن روزهای خواب و بیداری
آن روزها هر سایه رازی داشت
هر جعبه صندوقخانه سربسته گنجی را نهان می کرد
هرگوشه، در سکوت ظهر،
گویی جهانی بود
هر کس از تاریکی نمی ترسید
در چشمهایم قهرمانی بود
...
آن روزها رفتند
آن روزهای خیرگی در رازهای جسم
آن روزهای آشنایی های محتاطانه، با زیبایی رنگ های
آبی رنگ
دستی که با یک گل از پشت دیواری صدا میزد
یک دست دیگر را
و لکه های کوچک جوهر، بر این دست مشوش،
مضطرب، ترسان
و عشق،
که در سلامی شرم آگین خویشتن را بازگو می کرد
در ظهرهای گرم دودآلود
ما عشقمان را در غبار کوچه می خواندیم
ما با زبان ساده گلهای قاصد آشنا بودیم
...
                          تولدی دیگر \ فروغ فرخزاد

هیچ نظری موجود نیست:

Free counter and web stats