۱۳۹۳/۰۷/۱۸

سکانس سی و دو

پل چوبی (۱۳٩٢)
مهدی کرم پور

مونولوگهای الکی. شمال رفتنهای الکی. ویلاهای الکی. شوخیهای الکی. سورپرایزهای الکی. شخصیتهای الکی. بازیهای الکی. دیالوگهای الکی. سیاسی بازیهای الکی. درد جامعه های الکی. تصمیمهای الکی. زیر بارونهای الکی. شعر خوندنهای الکی. حال خوب بودنهای الکی. دایی های الکی. کتلت و خیارشورای الکی. نوستالوژیهای الکی. وثیقه های الکی. متحول شدنهای الکی. بازداشتهای الکی. تهمتهای الکی. فیلم الکی. فیلمنامه الکی. کارگردان الکی. طراح صحنه الکی. موسیقی الکی.

پینوشت:
یک: الکی الکی تا آخرش رو دیدیم.
دو: بازی هدیه تهرانی تنها نکته قابل تحمل فیلم بود.
سه: این جماعت فیلمساز کی میخوان دست از شمال و ویلای شمال بردارن. به خدا ایران خیلی گنده تر از این حرفهاست.

چار: اون سکانس قند رو هم چیندن که با ریختنشون زن وارد خونه شد. داغونم کرد. داغون.

۱۳۹۳/۰۶/۲۷

Life is negligible

کلمه negligible در زبان علمی یا دستکم در حوزه‌ای که من در آن کار می‌کنم کاربرد بسیاری دارد. بهترین معنی لغوی آن که به ذهنم می‌رسد «قابل اغماض» است. خیلی وقتها پیش می‌آید که برای ساده سازی، پارامتری که قابل اغماض است حذف می‌شود. مثلا اگر پارامتر الف دارای ارزشی معادل 2 باشد و ارزش پارامتر ب 104 باشد. در شرایطی میتوان از پارامتر الف در مقابل پارامتر ب اغماض کرد یا می‌توان گفت الف negligible است در قیاس با ب و آن را کامل از محاسبات حذف کرد.
می گویند عمر دنیا چهار و نیم میلیارد سال است و احتمال می رود که تا یک و نیم میلیارد سال دیگر هم ادامه داشته باشد. یعنی حدودا شش میلیارد سال دنیا طول می‌کشد که می شود 6x109 سال. اگر متوسط طول زندگی انسان را 80 سال در نظر بگیریم ما شیش میلیارد سال را مرده ایم به جز هشتاد سالی که زنده‌ایم. واقعیت این است که ما میلیاردها سال مرده بودیم و میلیاردها سال هم خواهیم مرد. و این وسط این چند سال زندگی قابل اغماض است.  


۱۳۹۳/۰۶/۲۱

سکانس سی و یک

Dallas Buyers Club (2013)
Jean-Marc Vallee

ایو (جنیفر گارنر) برای آویزان کردن تابلو نقاشی‌ای که از ران (متیو مکانهی) هدیه گرفته است چندین بار به دیوار می‌کوبد و درنهایت تابلو را کج روی سوراخها می‌آویزد.
* * *
یک فیلم هالیوودی عالی. داستان بیشتر مشخصات نخنمای داستانهای موفق هالیوود را دارد. کسی که دچار مشکل مهلکی می‌شود. کسی که تصمیم می‌گیرد مبارزه کند. کسی که بر علیه سیستم عمل می‌کند. کسی که از کسی خوشش نمی‌آید ولی مجبور می‌شود با او همراه شود و در نهایت در این مسیر رابطه‌ای شکل می‌گیرد. اما فیلم این عوامل را ستون قرار نمی‌دهد بلکه تنها چاشنی می‌کند برای پیشبرد ماجرا. برای کسی که با بیماری ایدز در تماس نبوده و آشنایی با آن ندارد فیلم جنبه ترسناک و وهم انگیزی پیدا می‌کند از گرفتاری انسانهای دچار این بیماری. تماشاگر مثل بیماران می‌خواهد که رهایی پیدا کند. می‌خواهد و می‌داند که نمی‌تواند. در نماهای ابتدای فیلم وقتی گاوچران روی گاومیش سوار می‌شود قبل از باز شدن دروازه و شروع مبارزه ناگهان یک نمای بیگانه از دید گاو نشان داده می‌شود که از شیار حصار به میدان نگاه می‌کند. نمایی بسیار کوتاه اما پر از حس گرفتاری و فشار.
فیلم به قسمتی از شکل گیری فرهنگ و سامانه پذیرش و درمان ایدز در جامعه آمریکا می‌پردازد. شخصیتها به خوبی پرداخته می‌شود و در طی زمان فیلم شکل می‌گیرد. فیلم از سانتیمانتالیسم بیهوده پرهیز می‌کند و اجازه می‌دهد تماشاگر بدون جوشش احساسات درگیر شخصیتها و ماجراها شود. نکته درخشان فیلم، بازیها بویژه بازی مکانهی در نقش اول و جرد لتو در نقش مکمل است. بازیها خیره کننده است. دقت کنید به نگاهی که مکانهی به دکتر موقع شنیدن خبر بیماری می‌اندازد. انگار مکانهی برای درآوردن نقش مسیری طی کرده است. فکر می‌کنم اگر برای او رسیدن به آنچه نمایش می‌دهد تجربه عظیمی نبوده باشد نمی‌توانسته قسمتی از آن را با ما سهیم شود.
فیلم با مسابقه گاوچرانی پایان می‌یابد. جایی که هدف گاوچران این است که تا می‌تواند روی گاو خشمگین طاقت بیاورد. چه هفت ثانیه باشد چه هفت سال.



۱۳۹۳/۰۱/۲۶

۱۳۹۲/۱۱/۱۷

با رنج بسیار، با یک بند انگشت پیشرفت در سال،
در دل صخره نقبی می‌زنم. هزاران هزار سال
دندانهایم را فرسوده‌ام و ناخنهایم را شکسته‌ام
تا به سوی دیگر رسم، به نور، به هوای آزاد و آزادی.
و اکنون  که دستهایم خونریز  است و دندانهایم در لثه هایم می‌لرزند،
در گودالی، چاک چاک از تشنگی و غبار،
از کار دست می کشم و در کار خویش می‌نگرم :
من نیمه‌ی دوم زندگی‌ام را
در شکستن سنگها، نفوذ در دیوارها، فروشکستن درها
و کنار زدن موانعی گذرانده‌ام که در نیمه‌ی اول زندگی
به دست خود میان خویشتن و نور نهاده‌ام.

کلودیا پاز / احمد میراعلایی


Free counter and web stats