۱۳۸۹/۰۲/۱۶

٤

به عدد ٤ فکر می کنم. مدتیست برایم ٤ از یک عدد گمنام  و بی خاصیت به عددی محترم و باشخصیت تبدیل شده است. تمام اعداد بعد از آن قلابی و پلاستیکی هستند و اعداد قبل، فقط وسیله ای هستند برای رسیدن به آن.
 ٤ کیلومتر دویدن؛ چیزی است که تبدیل به هدف دویدنهایم شده است.
مهمترین قسمتش همان تصمیم اولیه دویدن است که امروز را می دوم و این تصمیم تا رسیدن به نقطه آغاز چه انرژی هنگفت ذهنی، ارادی از من فراخ می گیرد. شروع که شد یعنی گام اول را که زدم با خودم فکر می کنم که به آخر نمیرسم که هنوز راه بسیار دارم. کیلومتر یک را که گذراندم خستگی در ساقهایم و بریدگی در نفسهایم نمایان می شود و فکر می کنم که محال است به ٤ برسم وقتی در یکش تلنگم در رفته است. به دو که می رسم، به گه خوردن می افتم. هر گام میگویم گام بعدی می ایستم. استراحت می کنم.بس است تا همینجا هم خوب آمده ام. کافیست. نزدیکهای سه انگار سربالایی را رد کرده باشم سبک می شوم. گامهایم میزان و نفسهایم چاق می شود. میدانم که کمرش را شکانده ام و تا ٤ راهی نیست. تا ٤ عزیز. پس عرق میریزم و اینبار نه از عرق خوری که از عرق ریزی مست می شوم. در آن لحظه طلایی که به ٤ می رسم و دکمه استاپ دستگاه را می زنم همان حس فاتحان اورست را دارم. خسته ام اما مست و شادم. سرافرازم. احساس سبکی بعد دویدن احساس جدیدی است که تازه کشفش کرده ام.
فکر می کنم که این فرایند چقد شبیه فرایند کارهایی است که تصمیم انجامش را گرفته ام و در بیشتر آنها کیلومتر یک بریده ام یا فوقش تا دو رفته ام. حتی گاهی سه را هم دیده ام اما همیشه چهار برایم دور و غیرقابل دسترس و یا حتی بی اهمیت بوده است! درحالیکه شاید می توانستم خیلی راحتتر از آنچه فکر می کردم ٤ را داشته باشم.
دیگر خسته شده ام از نرسیدن. من ٤ را می خواهم.
Free counter and web stats