۱۳۸۹/۰۵/۲۸

سکانس نوزده

خشت و آینه  (۱۳۴۴)

هاشم و تاجی در اتاق هاشم برای پوشاندن کودک لباسهایشان را می کنند. پوشاندن کودک، برهنگی را برای آنها به ارمغان می آورد.
***
من از طرفداران ابراهیم گلستان هستم. منش و گفتارش برایم بسیار جذاب است و نگاهی گذرا به فعالیتهای او در دهه های سی و چهل و پنجاه خورشیدی، فیلمهای داستانی و مستند، داستانها، فعالیتهای ژورنالیستی و غیره نقش مهم و تاثیرگذار او را در شکل گیری جریان فرهنگی ایران مشخص می کند. فیلم خشت و آینه را به همین دلیل با علاقه به تماشا نشستم و باید بگویم که انتظار دیدن فیلمی آنچنانی را نداشتم. بخصوص که وقتی به تاریخ ساخت فیلم نگاه می کنم ناخوداگاه خوشبینی ام را به دیدن فیلمی در خور از دست می دهم.
اما با دیدن فیلم فهمیدم که چرا او و فیلمهایش را آغاز گر سینمای موج نو در ایران می دانند. فیلم با رانندگی هاشم که شوفر تاکسی است و صدای خود گلستان که از رادیو شنیده می شود آغاز می گردد و با سوار شدن زنی چادری که فروغ فرخزاد به صورت افتخاری نقش آن را بازی می کند و به جا گذاشتن کودک نوزادش در تاکسی ادامه می یابد. فیلمبرداری فیلم که کار میناسیان  است با وجود کیفیت پایین تصاویر به علت گذشت زمان شسته رفته است و کادرهای خوش نقش و نورهای متناسب جلای خوبی به آن می دهد. تراولینگها و کرینهای زیبای فیلم غالفگیر کننده است. سکانس گفتگوی دوستان در میکده  بسیار جذاب در آمده است و بازی بازیگران آن – که من در آن میان تنها پرویز فنی زاده را تشخیص می دهم- قابل توجه است. صدای خوب فیلم هم از آن نکاتی است که متعجبم می کند. گرچه ریتم فیلم کند است اما سکانسهای خوب (مانند سکانسی که هاشم و تاجی در کوچه ای باریک دعوا می کنند و گذر تابوت و مردم عزادار دنبال آن، آن دو را از هم جدا می کند) و دیالوگهای گیرا آن را به پیش می برد. فیلم در انتها به خوبی نشان می دهد که کودک سرراهی چگونه باعث می شود که هاشم و تاجی به موقعیت یکدیگر در زندگی هم پی ببرند و حتی خواسته های خود را ارزیابی کنند. مانند زمانیکه تاجی به دنبال کودک وارد شیرخوارگاه می شود و در میان تعداد زیادی از کودکان حیران می ماند.

پینوشت:
 دیدن تهران دهه چهل خورشیدی هم در نوع خودش جالب است.
جمشید مشایخی اولین نقش سینماییش را در این فیلم بازی می کند. همچنین محمدعلی کشاورز هم در نقش دکتر شاکی در کلانتری قابل تشخیص! است.


Free counter and web stats