۱۳۸۹/۰۹/۱۹

سکانس بیست و هفت

Saraband (2003)
Ingmar Bergman

هنریک وارد اتاق پدرش یوهان می شود تا از او برای دانشگاه موسیقی دخترش تقاضای پول کند. اما تنها چیزی که دریافت می کند نفرت است.
***
وقتی فیلم از کسی است که از او به عنوان یکی از اساتید زنده سینما نام می برند به دیدنش می ارزد. بیش از یک سال بود که فیلم را داشتم. دو بار خواستم که فیلم را ببینم اما همان چند دقیقه اول منصرف شدم تا اینکه مدتی پیش در حالی بودم که بشینم و با حوصله فیلم را تماشا کنم. فیلم به شدت تمام، فیلم غمگینی است. بازی دو بازیگر اصلی آن که از بزرگان بازیگری سوئد هستند معرکه است. برگمان با بهره گیری از اخلاقیات مردم کشورش و با اغراق در بعضی رفتارها موفق می شود زوایای تاریک وجود بشری را به بیننده نشان دهد. این فیلم به واقع برهنه کردن روح انسان است. روحی که می تواند سرشار از کینه یا عشق باشد و می تواند در تنهایی و تاریکی خود پوسیده و فرتوت شود. روحی که بسیار بیشتر از هر جزء وجودی انسان آسیب پذیر است. رابطه اولاد و فرزند، پول و مادیات، هنر، عشق، نفرت، جوانی، پیری، خاطرات و عواطف گذشته همه و همه در کنار هم پیچیدگی اسرارآمیزی به این جزء آسیب پذیر بشری می دهد. پیچیدگی که حتی خود او را می ترساند.
طراحی صحنه و نور فیلم قابل توجه و کاملا در راستای هدف فیلمساز است. صحنه به ساده ترین وضع چیدمان گردیده است و معمولا تنها شامل صندلی، میز یا تخت می شود که هرچه بیشتر توجه بیننده را معطوف بازیگران و بعد انسانی داستان می کند.
Free counter and web stats