۱۳۹۱/۰۲/۱۸

آقای مسگری

آقای مسگری کنار جوی خشک آب روی جدول ایستاده و به خیابان شلوغ خیره بود. بوق.بوق.بوق. یک ماشین وسط خیابان خاموش کرده بود. بوق.بوق.بوق. آقای مسگری ولی چیزی نمی شنید. دسته کیف چرمی را در دست آویزانش چسبیده بود. دست دیگر را کرده بود در جیب شلوار.
آقای مسگری نیم ساعت پیش زنش را طلاق داده بود. یک ربع پیش پسر چهار ساله اش در آغوشش گریه کرده بود و از پنج دقیقه پیش روی جدول جلو محضر ایستاده بود و به خیابان نگاه می کرد.
آقای مسگری در کیفش جز مدارک طلاق یک آلبوم خانوادگی داشت که از عکسهای عروسی شروع می شد و تا نوروز همان سال ادامه داشت.
آقای مسگری آنجا مثل یک مرد معمولی ایستاده بود. مردی که نه زنش را طلاق داده، نه پسرش زمان جدایی در آغوشش گریسته و نه مردی که در کیف یک مدرک طلاق و یک آلبوم خاطره حمل می کند.

هیچ نظری موجود نیست:

Free counter and web stats