۱۳۹۱/۱۰/۲۵

سکانس بیست و نه

چیزهایی هست که نمی دانی (١٣٨٩)
فردین صاحب زمانی

علی دکمه پیغام گیر تلفنش را می زند و به پیغام لیلا گوش می دهد
 ***
از کجا شروع کنیم؟ بازیها دلچسب نیست. بدترین آن هم علی مصفا است. البته خیلی نمی توان به مهتاب کرامتی و لیلا حاتمی خرده گرفت. دیالوگها چنان ضعیف و مصنوعیست و در دهان نمی چرخد که کار بهتری نمی شود با آنها کرد. اما گذشته از آن، بازی علی مصفا هم بر بدی دیالوگها می افزاید و هیچ جای مثبتی باقی نمی گذارد. حتی از پس ماشین راندن هم بر نمی آید. شما فقط راننده آژانسی را در نظر بگیرید که هر بار می خواهد حرکت کند برای دنده عوض کردن به دنده نگاه می کند.
علی قرار است آدمی باشد که با جامعه جور در نمی آید. اما هیچ وقت تماشاگر به او نزدیک نمی شود و این پس از مدتی هرچه مربوط به اوست را احمقانه و خنده دار می کند. مقایسه کنید با شخصیت گوست داگ که جیم جارموش ساخته است. هیچ کدام از اتفاقات فیلم در جهت کمک با پیشروی فیلم و حتی باورها و شخصیت علی نیست. بیشتر اتفاقات فیلم را می شود حذف کرد بدون آنکه از فیلم و –مثلا- پوچی که علی دچار آن است چیزی کاسته شود. در نیامدن شخصیت علی باعث می شود که تمام روابط او چه با همکلاسی قدیمی و از آن بدتر با لیلا سطحی و گاهی خنده دار باشد که حتی خوشبین ترین بیننده های فیلم را ناامید کند. و باز هم به همان دلیل است که سکوت علی هیچ کارکردی پیدا نمی کند و شاید صدای یک راوی (مونولوگهای علی مثلا) چیزی بود که  می توانست فیلم را از این منجلاب برهاند.درضمن طراحی خانه علی وصله ناجوری ست که به هیچ جای فیلم نمی خورد و بیشتر لج آدم را از این همه کج سلیقگی و سطحی گری در می آورد.
شاید تنها نکته مثبت فیلم ایده اصلی یا همان «چیزهایی هست که نمی دانی» باشد. ایده ای که می توانست با یک فیلمنامه قوی و فیلمی استوار و پرمایه به ضربه نهایی کاری تبدیل شود که بیننده را در جا میخکوب بکند و خاطره یک فیلم خوب را تا مدتها در ذهنش نگه دارد. اتفاقی که البته نمی افتد.

پینوشت:
 شاید بهتر باشد که کارگردان جوانی مثل فردین صاحب زمانی تجربه کند و فیلم بد بسازد (البته بعضی از منتقدان ایرانی فیلم را ستایش کرده اند)  تا اینکه استاد استادان سینمای ایران در عنفوان هفتاد و چند سالگی چیزی مثل «نارنجی پوش» را به خورد سینمای نزار ما بدهد.
Free counter and web stats