۱۳۸۹/۰۴/۰۱

سکانس هفده


Broken Embraces (2009)

ماتئو (هری) در اولین گردشش در لب ساحل بعد از نابینایی، با دیگو قدم می زند. جودی آنها را صدا می کند تا بازگردند. جلوتر می رود و ماتئو را هدایت می کند. در پس زمینه آنها، کایتها و بادبادکها در آسمان پرواز می کنند. یک بادبادک رنگین و بزرگ و زیبا، سرنگون شده و روی زمین افتاده است.


فیلمی در ستایش سینما. فیلمی در ستایش زندگی.

فیلم آغوشهای شکسته به وضوح گام رو به جلویی بعد از Talk to her (2002)  و Volver (2006)  برای کارگردانش نمی باشد. با این توضیح که دو فیلم دیگر را که در این میان ساخته شده است ندیده ام. اما این آقای پدرو آلمودوار نمی تواند فیلم بدی بسازد. نمی تواند بازی بدی از بازیگرانش بگیرد. نمی تواند هنر سینما و نه فقط تکنیک آن را در فیلمهایش جاری نکند.
فیلم بیش از آنکه به گفته کارگردانش در ستایش سینما باشد در ستایش  زندگیست. در چرخش فریبکارانه چرخ زندگیست که برچسب آدمها تغییر می کند. خوبی و بدی در هم می آمیزد و از انسانها ملغمه ای می سازد. غافلگیریهای دردآور و هیجان انگیز نمایش داده می شود.
 در انتها، تفاوت انسانها در انتخاب است. انتخاب پلانهای خوب و پلانهای بد از یک سکانس.
Free counter and web stats