۱۳۸۹/۰۴/۰۸

پاراگراف چهارم

خیلی به گذشته ها فکر می کنم. بخصوص بعد از اینکه این جوری تمام کشور را زیرپا گذاشتم. اگر خیلی به حافظه ام فشار بیاورم، هزار جور چیز یادم می آید- خاطرات واقعا زنده. گاهی معلوم نیست از کجا یکهو چیزهایی یادم می آید که سالها بهشان فکر نکرده ام. خیلی جالب است. حافظه عقل سرش نمی شود! درست مثل این است که یک خروار چیز بی مصرف چپانده باشیم تو کشو. اما در بین شان چیزهای مهمی را هم که یادمان رفته، یکی پس از دیگری جا گذاشته باشیم.

می دانی چه فکر می کنم؟ به نظرم خاطره ها شاید سوختی باشد که مردم برای زنده ماندن می سوزانند. تا آنجا که به حفظ زندگی مربوط می شود، ابدا مهم نیست که این خاطرات به درد بخور باشند یا نه. فقط سوخت اند. آگهی هایی که روزنامه ها را پر می کنند، کتابهای فلسفه، تصاویر زشت مجله ها، یک بسته اسکناس ده هزار ینی، وقتی خوراک آتش بشوند، همه شان فقط کاغذند. آتش که می سوزاند، فکر نمی کند، آه این کانت است، یا آه، این نسخه یومیوری است، یا چه زن قشنگی! برای آتش اینها چیزی جز تکه کاغذ نیست. همه شان یکیست. خاطرات مهم، خاطرات غیر مهم، خاطرات کاملا به درد نخور: فرقی نمی کند- همه شان فقط سوخت اند.

پس از تاریکی / هاروکی موراکامی
Free counter and web stats