۱۳۸۹/۰۴/۲۹

مشاوره

نامم را می گویم. منشی که دختر چادری آرایشکرده ایست بدون اینکه سرش را از روی مجله بلند کند جلواسمم علامت می زند و می گوید که کمی زود آمدم و باید بنشینم تا صدایم کند. اتاق انتظار بزرگ است و دو نفر دیگر هم  روی صندلیهای خشک آن منتظر نشسته اند. یکی  خانم متشخص میان سالی است و دیگری که  من  روبرویش می نشینم دختر بیست و چهار پنج ساله خوش بر و رویی است. یک میز کوتاه چوبی وسط اتاق است که از مجله های خانوادگی قدیمی پوشیده شده است . ما سه نفر، هرازگاهی در سکوت به هم نگاه می کنیم. شاید اگر مطب دکتر ارتوپد ، یا قلب و داخلی بود راحتتر بودیم. اما انتظار در مطب دکتر روان شناس آدم را معذب می کند. اول سعی می کنم که حدس بزنم آنها چه مشکلی دارند و بعد سعی می کنم که بفهمم آنها در مورد من چه فکری می کنند.
چند دقیقه که می گذرد مرد مسنی از اتاق مشاوره خارج و خانم میانسال با اشاره منشی داخل اتاق می شود.
دختر انگار منتظر این لحظه بوده است با صدایی آرام و لبخندی مطمئن از من می پرسد:
-         شما بار اوله که با خانوم دکتر مشاوره می کنین؟
-         بله. بار اوله.
-         خیلی کارشون خوبه. واقعا مسلط هستن. مطمئنم راضی خواهید بود.
-         شما راضی هستین؟
-         [صدایش کمی بلندتر می شود] محشرن ایشون. من خیلی راضی ام. خیلی به من کمک کردن.
-         پس قبلن هم اومدین اینجا.
-         بله. من چهار ساله که مریضشون هستم.
-         یعنی بعد چهار سال نتونستن هنوز نتیجه بگیرن؟
-     [کمی دمق می شود] نخیر. من هر بار نتیجه می گیرم. ولی خب. مشکل تو زندگی آدما زیاده. من از مشاوره های ارزشمندشون همیشه استفاده می کنم.
منشی سرش را از روی مجله بلند می کند و لبخندی با دختر مبادله می کند. پیداست که پس از چهار سال هم را خوب می شناسند.
-         من مطمئنم که این دفعه اول و آخره که برای ویزیت می رسم خدمتشون.
-         امیدوارم. ولی من فکر می کنم که همیشه می تونین رو مشاوره های ایشون حساب کنین.
-         اما من فقط اومدم ببینمشون. خیلی کار مشاوره ای ندارم.
-     [کمی متعجب می شود.] ولی ایشون فقط کار مشاوره می کنن. اگر دنبال تستهای شخصیت شناسی و همسرشناسی هستین، ایشون انجام نمی دن. راستش منم خیلی بهشون اصرار کردم ولی قبول نکردن. با این حال من آدرس چندجا رو دارم که اگه بخواین بهتون معرفی می کنم.
-         متشکرم. اما من آمدم فقط خودشونو ببینم. بقیش خیلی مهم نیست.
دختر کمی روی صندلی خشک جابجا می شود. و پایش را روی پای دیگرش می اندازد. جاکلیدی ای که خرگوش صورتی و سوئیچ بزرگ ماشینی از آن آویزان است را  درون کیفش که روی صندلی کناری است می گذارد.

-         البته فضولی میشه ..اما..آها..دانشجو هستین؟ برای تحقیق یا تزتون؟ آره؟
-     نخیر. عرض کردم . من آمدم خودشونو ببینم. فکر کنم سی تومن ارزش داره برای نیم ساعت نشستن و همصحبتی باهاشون. این روزها تو جامعه ای که زندگی می کنیم خانوم تحصیلکرده و خوشگل خیلی کمیابه. بخصوص با اون قد کشیده و اندام متناسب. متوجه هستین که؟ حالا خوشپوشی و با کلاسی بماند.باید برای بعضی چیزها ارزش قائل شد. نیم ساعت معاشرت با همچین خانومی خیلی می ارزه.
منشی سرش را از روی مجله بلند کرده است و برای اولین بار از زمانی که وارد شدم مرا دیده است. دخترک دوباره جا کلیدی را از کیف بیرون می آورد و در مشت می گیرد. خانوم میانسال که از اتاق خارج می شود منشی می تواند چشم از من بردارد. دختر، بی نیاز به  علامت منشی، به اتاق مشاوره می رود. منشی پول ویزیت را از خانوم میانسال می گیرد و بدون اینکه حتی نیم نگاهی به من بیاندازد داخل اتاق مشاوره می شود و در را می بندد.


Free counter and web stats