۱۳۸۹/۰۷/۰۵

گریه

مرد خسته بود. زیر سایه دیوار، کنار موتورش، روی زمین نشست. سرش را گذاشت به دیوار. تیزی آجر، کله بی مویش را آزرد. سرش را بیشتر به دیوار فشرد. درد در سرش پیچید. محکمتر فشار داد. سوزش و درد چشمهایش را نمناک کرد. پاهایش را به کنار جدول گذاشت تا فشار را بیشتر کند.اشکش جاری شد. با پشت دست اشکهایش را پاک کرد. نفس کوتاهی کشید. دوباره اشک صورتش را خیس کرد.اینبار سرش نه به دیوار که در میان دستانش بود.
Free counter and web stats