۱۳۸۹/۰۴/۲۵

داوطلب گرامی


داوطلبان گرامی شروع کنید.

گاهی حسهای کاملا نا مرتبط به آدم مستولی می شود. ( فعل رو دارین؟ مستولی! بعضی کلمه ها چرا یه جورین؟) مثل این حس من که به طرز عجیب غریبی دلم هوای کنکور کرده. چه حالی بود. چه معرکه ای بود. چقدر انرژی و جون ازمون گرفت. روزهای نزدیک کنکور. هوای گرم. دعای مادر. مرور درسها. حسرت نخوانده ها. آرزوهای خوشی بعد کنکور. نماز و اون دعای بعد نماز که خودش تکنیک داشت. باید یه جوری می بود که انگار هدف نماز خوندن قبولی کنکور نبوده. دعا با دعای سلامتی خانواده و دوستان شروع می شد و با درخواست مدد الهی برای دوری از گناه ادامه پیدا می کرد و در نهایت زمان جمع کردن سجاده، در کمال خضوع اشاره ای هم به کنکور می شد. و البته نکته کنکوریش هم این بود که برای قبولی دوستان و همکلاسیها اول دعا کنی چون دعایی که برای دیگران می کنی حتما مستجاب میشه. هم برای اونا هم برای خودت.

مراقبین محترم اجرای بند جیم.

اون همه مداد مشکی با سرهای نه خیلی تیز و نه خیلی کند. مداد تراش. پاک کن. شناسنامه. کارت ورود به جلسه. کیک و ساندیس. قیافه بی تفاوت مراقبها که با هم حرف می زنن یا چیزی می خونن. انگار نه انگار که زندگی یک سری آدم داره اونجا رقم می خوره.  

داوطلب گرامی وقت تمام شد.

و بیرون آمدن از جلسه. افسردگی بعد زایمان. زندگی عادی بدون اجرای هیچکدوم از برنامه های تفریحی که قبل کنکور درنظر داشتی. بوی لذتبخش کولرهای آبی. هندوانه خنک. بیخیالی. بی مسوولیتی. انتظار. بی هویتی تا اعلام نتایج.

Free counter and web stats